يک روز سه زن که سر يک چيز پيش پا افتاده دعوايشان شده بود در کلانتري با صداي بلند داد و بيداد راه انداخته بودند.  طوري که کم مانده بود شيشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتي مامور پليس به آنها گفت که اول کسي که بزرگ تر از دو نفر ديگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند!

مردي تعريف مي کرد که با دو دوستش به جنگل هاي آمازون رفته بود
 و در آنجا گرفتار قبيله زنان وحشي شدند و آنها دو دوستش را کشتند.
 وقتي از او پرسيدند چرا تو زنده ماندي،
گفت: زن هاي وحشي آمازون از هر يک از ما خواستند چيزي را از آنها بخواهيم که نتوانند انجام بدهند.
 خواسته هاي دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند.
 وقتي نوبت به من رسيد به آنها گفتم: لطفا زشت ترين شما مرا بکشد!